بنام خدای جانباز
بنام خدای نفسهای شیمیایی و ریه های از کار افتاده
بنام خدای اعصاب و روان، بنام خدای باقی الشهدا
سیدهادی کسایی زاده را بشناسید. به جرأت میگویم دغدغه مندترین، پیگیرترین، شجاع ترین خبرنگار و فعال حقوق جانبازان. بارها در وبلاگش خوانده ایم که جانباز در آغوشش یا بر دستانش شهید شده است اما این بار او از جانبازی میگوید که از آن به عنوان تلخ ترین مصاحبه کاریش نام می برد، این بار جانباز بعد از مصاحبه شهید شد :
تلخ ترین مصاحبه خبری
جانبازی که بعد از گفتوگو با من شهید شد
وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- کسایی زاده: این گفتوگو را در حالی می نویسم که هنوز چند ساعت از گفتوگوی من با جانباز رستمیان نگذشته است که همسر جانباز تماس گرفت و گفت جانباز شهید شد. این گفتوگو را در حالی می نویسم که اشکهایم برای مظلومیت جانبازان گمنام سالهاست جاری است و قلمم برای آنان به حرکت افتاده به امید روزی که ایثارگران گمنام ایران هم روزی دیده شوند.
یدالله رستمیان رزمنده 43 ساله سرپل ذهاب است که در سن نوجوانی پدرش را در حمله هوایی دشمن از دست داد و فرزند شهید شد ولی وقتی بزرگتر شد به جبهه رفت و امروز به دلیل تشدید عوارض موج انفجار و مصدومیت شیمیایی 500 روزی است که در بیمارستان پاستور نو تهران بستری است. اما افسوس که نه درصد جانبازی دارد تا بتوان قانوناً به او جانباز گفت و نه میتواند خاطراتش را بازگو کند.
شاید اگر همسر جانباز نبود هیچگاه نمی توانستیم یکی دیگر از قهرمانان وطن و گنجینه های هشت سال دفاع مقدس را پیدا کنیم. قرارمان ساعت 12 ظهر طبقه چهارم بیمارستان پاستور نو تهران بود. همسر جانباز به هر زحمتی بود توانست فرزندانش را خانه مادر بگذارد و 12 ساعت مسیر طولانی سرپل ذهاب تا تهران را طی کند تا زمان مصاحبه در کنار همسرش باشد. من تنها نبودم و برای دیدن این جانباز با دوستانم به دستبوسی رسیدیم.
جانباز رستمیان و همسرش با دیدن ما خوشحال شدند و انگار روحیه تازهای گرفتند چرا که سالها بود کسی به چشم جانباز و خانواده ایثارگر به آنها توجه نکرده بود. ید الله رستمیان به راحتی قادر به تکلم نبود و به دلیل شوک مغزی تنها همسرش را می شناخت و گاهی هم به سختی میتوانست دوران جنگ را روایت کند. همسرش می گفت:
یدالله آنقدر وضعیت بحرانی دارد که گاهی در خانه می گوید مگر نمی بینید آهنگران دارد نوحه می خواند چرا چادر بر سرتان نیست و بعد حمله میکند به بچهها.... یکبار هم دخترم را جای بعثیها اشتباه گرفت و به طرفش حمله کرد. به خدا هنوز همسرم به این دنیا نیامده و در دوران جنگ سیر میکند. حتی وقتی یک قاشق روی ظرف میخورد تمام بشقاب غذا روی سقف بود. گفتههای من را همسران جانبازان اعصاب و روان میفهمند و باور دارند. این است زندگی با یک جانباز اعصاب و روان ولی با این حال دخترانم دلشان برای بابا تنگ شده.
دختر کوچکم شبها بالش ید الله را برمیدارد و میگوید بوی بابا را میدهد و تنها روی آن بالش میخوابد.
یدالله قصه ما 16 ساله بود که از مدرسه وارد جبهه شد. خودش می گوید: مسئول پدافند هوایی در تیپ نبی اکرم کرمانشاه بودم و پس از آن مسئول تدارکات شدم. می گفت: یادم نیست چه روزی بود ولی یک روز صبح زود هواپیماهای دشمن به قرارگاه نجف حمله کردند و موج انفجار مرا پرتاب کرد. بوی خیار تمام فضا را گرفته بود و این یعنی اینکه من شیمیایی شدم. انگار قرار نبود خاطره خوش روز قبل که با شهید صیاد شیرازی خوش و بش می کردم ماندگار باشد ولی من آمده بودم تا از کشورم دفاع کنم برای همین از بیمارستان فارابی کرمانشاه دوباره به جبهه برگشتم.
این جانباز گمنام جنگ تحمیلی در مورد دومین مجروحیتش می گوید: بعد از بمباران شیمیایی روستای زرده به گروه ما دستور دادند با تیم 12 نفره به کمک روستائیان برویم. وقتی به روستا رسیدیم وضعیت بسیار اسفبار بود. برای نجات روستائیان حتی کارمان به تنفس نفس به نفس افتاد و همین موجب شد تا دوباره شیمیایی شوم.جانباز رستمیان بعد از جنگ تحمیلی وارد دانشگاه تربیت مدرس شد و توانست با مدرک فوق دیپلم معلم مدرسه در مقطع راهنمایی در روستای زرده شود. در همان دوران تربیتمدرس با همسرش آشنا شد و با هم ازدواج کردند. همسر جانباز در ادامه گفته های همسرش می گوید: یک روز وقتی ید الله به حمام رفته بود بوی شامپو حالش را بد کرد و رنگش سیاه شد. به سرعت او را به درمانگاه بردیم ولی هیچ پزشکی دلیلش را پیدا نکرد. تا اینکه یکی از پزشکان در تهران گفت: همسرتان مشکوک است و پس از آزمایشات اعلام کردند که او به دلیل استشمام گاز خردل شیمیایی شده است.
پزشکان قبول ندارند همسرم جانباز شیمیایی است
از آن روز به بعد یدالله به دود، بو و گرد و خاک حساس شد و دائما سرفه میکرد. پشت گوشش هم شروع به تاول زدن کرد. من با اینکه معلم بودم به دنبال پرونده جانبازی ید الله رفتم. سال 83 معاونت بهداری بسیج هم تایید کرد همسرم شیمیایی شده ولی با اینکه دکتر مصطفی قانعی از متخصصان بیمارستان بقیه الله که هم اکنون معاون وزیر بهداشت است و دکتر صداقت و دکتر اصلانی نوشتند یدالله شیمیایی شده ولی کمیسیون بنیاد شهید قبول نکرد و گفتند باید برگه صورت سانحه داشته باشید و به همین دلیل ید الله جانباز محسوب نشد.
برخورد نامناسب مسئول بنیاد شهید
یادم هست برای درمان همسرم با دخترانم به تهران آمدم ولی جایی برای ماندن نداشتیم. به بنیاد شهید رفتیم تا حداقل بتوانیم برای چند شب از خوابگاه بنیاد استفاده کنیم. وقتی به اتاق یکی از مسئولان بنیاد شهید رفتم به او گفتم درست است که همسرم درصد جانبازی ندارد ولی کارت فرزند شهید دارد حداقل چند روزی به ما پناه دهید تا درمانش تمام شود. آن مسئول به ما گفت: ایشان دیگر صغیر نیستند و بزرگ شدهاند. من گفتم آن زمان که جبهه رفت صغیر بود ولی کسی او را ندید. شما آمدید کرمانشاه و برگشتید و رزمندگی و جانبازی گرفتید ولی ما هنوز روی مین زندگی میکنیم و مرزنشین هستیم. بعد من را تهدید به برخورد و دستگیر شدن کردند و یدالله دست مرا گرفت و از پله های بنیاد شهید پایین رفتیم.
ماهی 600 هزار تومان هزینه داروهای جانباز است
به گفته همسر جانباز هم اکنون آقای رستمیان در مرخصی استعلاجی به سر می برد و حقوق ماهانهاش حدود 800 هزار تومان است. هر چند آقا یدالله بیمه تامین اجتماعی است ولی برای تامین برخی داروها باید ماهانه بیش از 600 هزار تومان پرداخت کنیم. همسر جانباز رستمیان سال گذشته به دلیل مراقبت از همسرش از شغل معلمی استعفا می دهد ولی آموزش و پرورش کرمانشاه قبول نکرد و او همچنان مسئولیت خانه و خانواده و 300 دانشآموز مدرسه و همسری جانباز را برعهده دارد. همسر این قهرمان وطن در لابهلای درد دلهایش به ما میگوید: هر چند که بیمه بخش زیادی از هزینه های درمانی را تقبل کرده ولی تاکنون بیش از 10 میلیون تومان هزینه کرده ایم در حالی که اگر همسرم درصد جانبازی داشت...
از رئیس جمهور جانبازی شوهرم را می خواهم
جانباز ید الله رستمیان دستانش می لرزید و اعصابش را نمی توانست کنترل کند. ولی برایمان چای آورد و پذیرایی کرد. همسرش می گفت وقتی امروز به تهران آمدم و وارد اتاقش شدم دیدم موهایش مشکی شده خندیدم گفتم چه کردی ید الله گفت برای تو جوان شدم. جالب اینجا بود که همسر جانباز از ما دعوت کرد تا به مدرسهاش بیاییم گفتیم چه خبر است گفت: 10 اردیبهشت میزبان 10 هزار نفر از بچه های راهیان نور هستیم و من به این همه انرژی و انگیزه و صبر و استقامت افتخار کردم. خوشحال بود چون دکتر گفته بود میتوانی همسرت را با خود ببری.... مرخصی چند روزه برای شادی خانواده. همسر جانباز تاکنون دو بار به رئیس جمهور نامه نوشته و مشکلاتش را مطرح کرده است ولی در پاسخ به نامهاش او را به کمیته امداد حواله کردند و او در پاسخ گفت: من برای بچه هایم محبت می خواهم شما محبت میفروشید؟ من از رئیس جمهور حق جانبازی شوهرم را می خواهم. دیگر نمی توانستم بنویسم زیرا اشکهایم روی برگه خبر جاری شده بود. همسر جانباز از مدرسهاش روی میدان مین سخن گفت. از دوستانش که هنوز روی مین تکه تکه میشوند. از همرزمان همسرش که پشت میزهای بزرگ تکیه زدهاند و به حال او می خندند و از بیوفایی روزگار. انگار جنگ برای آنها هنوز تمام نشده است و ما با خیالی آسوده بر این باوریم که قهرمانان وطن در خور شأنشان تجلیل میشوند. ساعت 9 صبح بود که همسر جانباز با من تماس گرفت و گفت: بعد از اینکه شما از بیمارستان رفتید همسرم خیلی خوشحال بود و با هم رفتیم تهران قدم زدیم. صبح که خواستم او را از خواب بیدار کنم دیدم گوشه لبش قطره خونی است و پرستاران بعد از مدتی گفتند تسلیت عرض میکنیم. جنازه را به شهرمان بردیم و صبح روز شنبه به خاک سپرده شد. فقط همین.
منبع: وبلاگ جانبازان شیمیایی (سیدهادی کسایی زاده)
همسنگر بسیجی نوشت:
آقای رئیس جمهور چشم و گوشتو ببند و خیال کن که اطرافیانت امام زاده تشریف دارن و خیالت تخت تخت باشه که اگر خواب باشی یا بیدار، اطرافیانت چنان به امورات رسیدگی میکنن که آروز میکنیم کاش مشکل داشتیم تا به ماهم میرسیدن!!!!!
آقای رئیس جمهور موجودات فاقد ؟؟؟؟؟ رو گذاشتی متولی امور شهدا و ایثارگران! کسانی که حق ایثارگر رو از او دریغ میکنند چه عنوانی باید بهشون بدید؟!
مسئولین بیکار در بنیاد، دنبال وبلاگ نویسها بگردید تا بتونید خفشون کنید...! کار دیگری اگر میکنید اطلاع بدید تا بفهمیم. البته کار فرهنگی هم میکنید!!!!
کسانی که کلاهشون هم تو جبهه نیفتاد، حتی بادی هم نبود کلاهشون رو اونطرفی ببره الان شدن متولی ایثارگران ...
اونا جنگیدن شما شدید رئیس و مسئول و مشغول به کار که الان به راحتی لهشون کنید.
گویا بدجوری عنوان همسنگر بسیجی، چشمهاتونو آزار میده...پس آزرده تر باد چشمان ؟؟؟؟تان
خواهم نوشت....فریاد خواهم زد.... همسنگر بسیجی خفه نمیشه ....
تا پای جان فریاد خواهم زد که عدالت و انسانیت در بنیاد شهید لگدکوب شده مدتهاست ............
بنیاد شهید و ایثارگران مدتهاست تبدیل شده به بنیاد ضدشهید و ضدایثارگران ....مدتهاست ....
آقای احمدی نژاد! همسر جانباز، جانبازی همسرش را می خواهد.....(قبل از مصاحبه)
بعد از مصاحبه و شهادت: جواز شهادت همسرش را میخواهد چون کسی که جانباز نیست شهید هم محسوب نمی شود.
2 برابر : جانبازی و شهادت همسرش را میخواهد... کجا کتمانش کردید و دریغ....
احیاناً اگر خواستید رسیدگی کنید از اطرافیانتان که چشم و گوشتان هستند از جمله زریبافان بی درد استعلام کنید تا حقیقت را به مذبح بنیاد ببرد و خلاص.........
لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.
سلام همسنگر خدا قوت خسته نباشید ممنونم که خبرم کردید. مطلب تکان دهنده ی نوشته بودید ادم نمیدونه باید گریه کنه یا باید بخنده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شهادتش مبارک باشه انشالله . ما همه پشت همسنگر بسیجی و بقیه همسنگران هستیم تا آخرین نفس برای عدالت میجنگیم و خواهیم جنگید. روی کمک منم حساب کنید. اجرتون با سیدالشهدا
التماس دعا
یازهرا
سلام دوست گرامی.
یا زهرا[گل]
سلام همسنگر ممنونم که همچین اجازه یی به من دادید.
من این مطلبو گذاشتم وبم ممنونم
التماس دعا
یازهرا
سلام واقعا ناراحت شدم واقعا تکان دهنده بود نمیدنم واقعا کی مقصره شاید آقای رییس جمهور هم مقصر نباشه شاید تک تک ما ها مقصر هستیم که فراموش کردیم کیا رفتن براچی رفتن به نظر من نباید همه ی تقصیر ها رو به گردن رییس جمهور انداخت بیشتر از همه مردم مقصرند که فراموش کردن ارامش الانشون رو از کجا اوردن.
شهادتش مبارک کاش شفاعت ما را هم بکنند.
سلام دوست عزیز
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910130000856
ناراحتی از تک تک کلمات متنت می بارید...
یدالله فوق ایدیهم
بسم الله
سلام دلاور
با مطلب جدید و دردناک ((ای شهدا مرا دریابید که دیگر نفس کشیدن برایم بسیار سخت شد !))بروزم و منتظر قدوم مبارکتان . یاحق
http://suroosh.blogfa.com/
با سلام
امروزپنجشنبه 31/1/91
بر اثر انفجار مین والمرا آقای غلامعلی جابری از کارکنان مین زدایی به درجه رفیع شهادت نائل شد
سلام
بـه پشت درب حرم آتشی بـه پـا کردنـد
مگر کـه فاطمـه اش پشت در نبـود ، خـدا
لگـد بـه در زد و در رفـت رو به افتـادن
صدای یـا ابتـا می رسـد به گـوش آنجـا
یاعلی
با سلام و عرض خدا قوت
با تشکر از شما همسنگر عزیزم
البته ما در حوزه مجازی اینتر نت علاوه بر ابراز دید گاه های خود وظیفه اطلاع رسانی را هم بر عهده داریم و از عملکرد های مثبت هم نباید غفلت کنیم و فقط منفی فکر کنیم بایستی واقع بینانه و مننصفانه قضاوت کرد
یا مهدی (عج)
سلام مجدد..
چشم حتما به زودی در پژوهشی جدید به جانبازان عزیز و مشکلات آنها خواهم پرداخت...
تا به عنوان کوچکترین جز توانسته باشیم مشکلات آنها را بیان کنیم...
حتما بهتون قول میدم برم دنبالش..
ناگفته نماند مردم عزیز ما نسبت به جانبازان دید خوبی دارند.
ولی متاسفانه یکسری زدن تو کار اقتصادی و هزار کار دیگه که دید مردم بد شده..
مثلا یه جانباز 70 درصد میشناسم که تو شمال مدیرعامل شرکت شیر هستش..پدر کارگراشو در آورده و بهشون حقوق کم میده و بیمه شون نمیکنه..این موارد هم متاسفانه وجودداره..
یک جانباز میشناسم که گدایی میکنه بزودی میرم سراغش..
درکل متشکرم از حضور گرم و صمیمیتون..
راستی لینکتون کردم
اگه دوست داشتید مارو با نام لشکر25کربلا لینک کنید
یاروح الله
سلام همسنگر ولایی.
وبلاگ ارزشی وپر محتوایی داریی.
شما از طرف فرماندهی سنگر سربازان ولایت دعوت شدید
تا ازاین سنگر بازدید فرمایید.
فرمانده عملیات
سلام دوست عزیز. آدرس فوق اشتباهه لطفا تصحیح کنید تا اجابت کنیم ما هم متقابلا
یاعلی
سلام سلام
بله چشم
اما یکی میخواد من رو ساه تر رو سفارش کنه
یا زهرا