کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

بازگشت آزادگان وطنم : شهید حسین لشگری

 

تنها کسانی مردانه می میرند 

 

که مردانه زیسته باشند. 

 

( به بهانه سالگرد بازگشت آزادگان وطن:

و به بهانه حضور در مراسم شهادت شهید حسین لشگری در سال گذشته)  

 

سرتیپ خلبان حسین لشگری به 

 

یاران شهیدش پیوست.  

 

 

 

 

چشمانم را می بندم و لحظه ای چند به روزهایی می اندیشم که آنچه بود،خون بود و آتش.می اندیشم به سرباز وطنم،رفت اما دیر آمد. 

 

گفتم کجا؟گفتا به خون/گفتم که کی؟گفتا کنون/ 

  

گفتم چرا؟گفتا جنون/گفتم مرو،خندید و رفت..  

 

می اندیشم  چیست جنون؟آن جنون آغشته به خون؟آن جنون آغشته به خونی که سرباز وطنم آن را سرمستانه نوشید. 

می اندیشم به اسارت به درد،اما آن اسارت چیست که سرباز وطنم آن را عشق می نامید؟اندیشیدن به دوران آتش که از آخرین روزهایش  بیست و دو سال فاصله گرفته ایم،مرا به یاد آتش زیر خاکستری می اندازد که آماده شعله کشیدن است.آتش اندیشه های پر از سوالم  بعد از بیست ودو سال که هیچ،بعد از قرنها نیز خاموش نخواهد شد : زنده باشی ای آتشی که از خاکستر آن روزها زبانه می کشی. 

در همین اندیشه ها بودم که پیغامی رسید : سرتیپ خلبان 

 

حسین لشگری،آزاده جانباز که 18 سال در بند 

 

اسارت رژیم بعث عراق بود، شربت نوشین  

 

شهادت نوشید.  

 

اندیشیدم به خلبان لشگری،به زندگیش،به ایثارش،به صبرش،به 18 سال اسارتش،به شکنجه هایش،به طاقتش،به ایستادگی برای وطنش،به بازگشتش،به همسر صبور و رنج کشیده اش،به پسرش به علی،به آسیب های جسمیش،به اخلاقش،به زندگی سراسر معنویش.ذهن محدود مرا یارای هضم اینهمه نبود،تنها به این نتیجه رسیدم :

 

به کمال که رسیدی باید بروی،ماندن معنا 

 

ندارد. 

  

دوشنبه 19 مرداد 1388 خلبان حسین لشگری در بیمارستان لاله تهران،شهادت را طلبید.چهارشنبه 21 مرداد ساعت 10صبح،خیابان پیروزی،ستاد نیروی هوایی ارتش:مراسم وداع و تشییع پیکر شهید لشگری:خانواده ش آمده بودند،همسر صبورش،پسرش دکتر علی لشگری،خواهرش،اقوام،همرزمان،خلبانان،پیروان و عاشقان شهدا.

می اندیشم به همسرش: بانوی بهشتی،راه دوری نرویم،جستجو نکنیم،همینجا می توان یکی از بانوان سرآمد بهشتی را دید.بانوی من منیژه،روزی با مردی راستین،پیمان یکدلی بست اما خیلی زود آن مرد را در راه دین و انقلاب از دست داد.18 سال صبر برای وصالی دوباره،آیا خواهد آمد؟صبر می کنم.18 سال.

18 سال گذشت.آن مرد جوان در هیئت مردی با موی سپید بازگشت که سپیدی موها و محاسنش ترجمه روزگاری بود که بر او گذشته بود.منیژه آن مرد پاک سیرت را دوباره یافت.اما افسوس که آن مرد دلیر یازده سال بیشتر زنده نماند و بانومنیژه گفت: دلم براش تنگ میشه،خیلی زود تنگ میشه.

راستی هموطنم بیندیش به دل بانوی من منیژه.  

 

بانو! صبر چیست و صابر کیست؟ 

  

جز تو؟   

 

ان الله مع الصابرین . 

 

 

   

شهید لشگری می گفت در تمام دوران اسارت ،آب خنک به من ندادند.18 سال آب خنک نخوردم.تنها یکبار ته مانده لیوان آب یخ سرباز عراقی را خوردم که دلش برایم سوخت. 

  

میاندیشم به اینکه،اینهمه برای چه؟جز 

 

برای وطنم؟جز برای ایرانم؟جز برای  

 

انقلابم و دینم؟  

 

کاش قطره ای از دریایت بودم.

شانه های مردانه پسرش علی از غم هجران پدر که تنها 11 سال با او زندگی کرده با گریه های جانکاهش می لرزد.  

 

راستی دکتر علی! اینهمه هجران و درد  

 

برای چه؟درد دوری از پدر برای چه؟جز 

  

برای وطنم؟ 

 

  

 

 

شهید لشگری گفته بود:وقتی رفتم علی دندان نداشت،وقتی بازگشتم علی دانشجوی دندان پزشکی بود.

سرتیپ خلبان حسین لشگری اولین اسیر جنگ 8سا له و آخرین آزاده ای بود که به میهن بازگشت.

وی در 20 اسفند 1331 در ضیاآباد قزوین متولد شد.تحصیلات نظامی و خلبانی را در آمریکا گذراند.در27 شهریور 1359 بعد از اصابت موشک به هواپیمایش در نزدیکی مهران به اسارت درآمد،یعنی قبل از شروع جنگ در 31 شهریور 59.چون جنگ مقدماتی داشت و تحرکاتی از سوی عراق شروع شده بود.

او مدت زیادی در سلول انفرادی زندگی کرد.شکنجه هایش شامل : بی خوابی،بی آبی،آب گرم برای نوشیدن،توهین،شوکهای برقی،اعدام صوری،فلک کردن با کابل که بارها زیر شکنجه بیهوش میشد.12 سال اسارت را در حسرت آفتاب بود.16 سال اسیری ثبت نشده و دور از چشم صلیب سرخ بود.وی در 17 فروردین 1377 به آغوش میهن بازگشت و هنگام دریافت سردوشی از طرف رهبر عزیزمان ،لقب سیدالاسرا گرفت و آقا فرمودند آقای لشگری ثابت کرد که دردها میرود و اجرها می ماند.  

 

 

 

 در 19 مرداد1388بر اثر ضایعات ناشی از شکنجه های دوره اسارت ،به شهادت رسید.او را در قطعه 50، به خاک پاک گلزار شهدا سپردند.  

 

روح بلندش بر بلندای قله های 

 

وطنم، بلندتر باد...............

یا علی

 

 

 

شهادت: اگر لیلا نمی جنگید...بگو این خونه چی میشد؟(۱)

 

 اگه لیلا نمی جنگید.........(۱) 

    

 

 

  

شهید مریم فرهانیان : 

 

لیلاهایی که جنگیدند برای من،برای تو،برای ما،برای ایران،برای دین.

 


نگو میترسه از ترکش نگو میسوزه رو دریا .............. 

 

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ؟!...........

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده................ 


نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده.......

اگه
لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد....؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟

شبی که قلب لیلا سوخت دل آیینه ها خون شد....

همین مجنون که می بینی از اینجا تازه مجنون شد.. 


تو میگی مثل ما امروز توی این خونه چی می دید..؟

اگه دنیا نمی ترسید اگه لیلا نمی جنگید................

نگو میترسه از ترکش نگو
میسوزه رو دریا ..............

دلش دریای آتیشه تو چی میدونی از لیلا ..............

بره کنج کدوم خونه کجا راه داره برگرده ...............

نگو این کار یک زن نیست که این زن وارث درده...... 

 

اگه لیلا نمی جنگید بگو این خونه چی می شد...؟

بگو این خاک اجدادی رو نقشه خاک کی می شد..؟  

 

 

الگوی من کیست؟

 

شهیده «مریم فرهانیان» در 24 دی‌ سال 42 در ‌آبادان متولد شد.در آ‌غاز جوانی به صفوف مبارزان پیوست.پس از پیروزی انقلاب،دوره آموزشی سپاه را با موفقیت به پایان رساند و جزء اعضای ذخیره سپاه پاسداران شد.

با شروع جنگ ،برادرش را در حالی که 23 روز بیشتر از جنگ نگذشته بود از دست داد.

شهادت برادر و عشق و علاقه بین آن دو سبب شد که او را الگو قرار دهد و راهش را پی‌ بگیرد.در ‌آبادان ماند و به یاری برادران مجروح پرداخت و در بخش امداد بیمارستان مشغول به کار شد.با اصرار خانواده،آبادان را ترک کرد.ولی بیش از یکی دو ماه تاب نیاورد و راهی آبادان شد و قریب سه سال به‌کار امدادگری و پرستاری از مجروحان جنگ در بیمارستان شرکت نفت ادامه داد.

هنگام شکست حصر آبادان و آزادی خرمشهر و بسیاری از عملیات‌های دیگر فعالیت چشمگیری داشت. هنگامی که کاری در بیمارستان وجود نداشت وارد بنیاد شهید آبادان شد و با دو نفراز بانوان،خود را وقف خدمت به خانواده‌های شهدا کرد.او بارها با زبان روزه در گرمای طاقت‌فرسای خوزستان،همراه همکاران خود برای سرکشی به خانواده‌های شهدایی که به اهواز(شهرک سمیه) و منطقه‌ای بنام جراحی منتقل شده بودند،می‌رفت و برای خدمت به آنان،آرام و قرار نداشت.

سرانجام در غروب سیزدهم مرداد سال 63 در حالی که همراه با دو تن از بانوان همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت‌ مادر شهید که از آنان قبول کرده بود هر سال بجای او بر سر مزار شهیدش حاضر شوند  در حالی که راهی گلستان شهدا بودند مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتند،دو همراه وی زخمی و مریم به درجه رفیع شهادت نائل آمد.  

خواهرش میگوید: 

از غیبت نفرت عجیبی داشت و هر جا می دید دارند درباره کسی حرف می زنند،بلافاصله بلند می شد و میرفت. 

 

چقدر به لیلا شدن می اندیشیم؟  

چقدر به لیلایی شدن می اندیشیم؟ 

به لیلایی که رفت ..........................؟ 

چقدر می اندیشیم به زهرا حسینی،به صبا وطن خواه،به زهره فرهادی،به امینه وهاب زاده،به بانوان جانباز،به ۷ هزار بانوی شهید؟ 

بانوانی که زیر ۲۰ سال بودند. الگوی زن ایرانی؟

 

در ملکوت اعلی جز شهید کسی زنده نیست و حیات دیگران اگر هم باشد به طفیل شهداست و با شفاعت آنها/شهید آوینی

   

اگر لیلا نمیجنگید...

اگر لیلا نمیجنگید...  بگو این خونه چی میشد......؟بگو!

بگو اگه لیلا(مریم فرهانیان) از ۱۷ تا ۲۱ سالگی نمیجنگید چی می شد؟  

 

 

 

 

لطفا جهت نظر دادن به قسمت بالای پست مراجعه کنید.





 

 

 

استاد محمد نوری: مردی دیگر از جنس وطن...

 

استاد محمد نوری: مردی دیگر از جنس وطن...   

  

 

 

استاد محمد نوری از چهره های سرشناس موسیقی ایران زمین،ایرانیان را ترک کرد تا در خاک،نزد دیگر ایرانیان خاک نشین مأوی بگیرد. 

خاک وطنم! پذیرایش باش به آرامی....... 

 

محمد نوری هیچگاه به ورطه ابتذال نیفتاد که در شأنش نبود.هر گاه رنگ و بوی ابتذال هنری را دید پای خود را پس کشید،هرچند که ملامت شد.او سالها پیش به همراه زنده یاد بنان - سال ۴۸- به خاطر اعتراض به وضعیت موسیقی از رادیو کناره گرفت...

  

آهنگ زیبایش گوشنواز ایرانیان عاشق وطن: 

 

در روح و جان من میمانی ای وطن............................

بــه زیــر پا فــتد آن دلـی که بهر تو نلرزد...................

 

شرح این عاشقی،ننـــشیند در ســخـن...................

که بهر عشق والای تو،همه جهان نیـرزد................... 

 

ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس........................... 

چه سفرها کرده ایم چه سفرها کرده ایم................
 

ما برای بوییدن خاکستر قله ها................................  

چه خطر ها کرده ایم چه خطرها کرده ایم................
 

ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود ....................

رنج دوران برده ایم رنج دوران برده ایم......................
 

ما برای اینکه ایران گوهری تابان شود...................... 

خون دل ها خورده ایم خون دل ها خورده ایم............

 

ای ایران ایران،دور از دامـــان پــاکت دســــت دگـــران، 

بـــد گـــهـــــران،ای عشق سوزان،.........................  

  

ای شیرین ترین رویای من،تو بمان،در دل و جان.......... 

ای ایـــران ایران،گـلزار ســـبــــزت دور از تـــاراج خــزان، 

 

جـــــور زمــــان،ای مهر رخشان،................................

ای روشـــنـــگر دنــــیای مــــن به جــــهان،تو بـــمان... 

  

سبــزی صــد چـــمن،سرخی خون من،..................... 

سپیدی طلوع سحر،بــه پرچــمت نــشســته.............. 

 

شرح این عاشقی،ننشیند در سخن........................... 

بمان که تا ابد هستی ام،به هستی تو بسته.............. 

 

 روحش شاد و قرین رحمت..... 

 

 

قابل توجه اونایی که هنرشونو به بیگانه میفروشن(شجریان و برو بچه های ...)

بیا ای تک سوار جاده نور........

 

 بیا ای تک سوار جاده نور............. 

 

مادر امام زمان - چشمان منتظر

 

امروز که آئینه،جوابش سنگ است/در ذهن زمانه،عشق هم بیرنگ است 

هر کس که نداند تو خودت میدانی/ آقا به خدا دلم برایت تنگ است...... 

 

 آقا به خدا دلم برایت تنگ است......  

 

بسیجی شهید محمد گلدوی: واژه ای به وسعت شهدا

بسیجی شهید محمد گلدوی:واژه ای به وسعت شهدا  

 

  

بازهم آن که باید بمیرد بسیجی است. 

بازهم آن که باید کشته شود بسیجی است. 

بازهم آن که باید خونش ریخته شود بسیجی است. 

بازهم آن که باید ایثار کند بسیجی است. 

بازهم آن که باید فداکاری کند بسیجی است. 

بازهم آن که باید برود تا بمانیم بسیجی است. 

بازهم آن که باید تکه تکه شود بسیجی است. 

بازهم آن که باید در خون بغلطد بسیجی است. 

بازهم آن که باید مظلوم واقع شود بسیجی است. 

بازهم آن که باید قربانی شود بسیجی است. 

بازهم آن که باید فدا شود بسیجی است. 

بازهم آن که  مورد هجمه ها و اتهامات دشمن است بسیجی است. 

بسیجی را مولا،علی است.علی هم مظلوم بود. 

   

در حادثه تروریستی انفجار در نزدیکی مسجد جامع زاهدان،بسیجی شهید محمد گلدوی که از مراقبین امنیت مسجد بوده متوجه تروریست انتحاری میشود که قصد ورود به مسجد را داشته،شهید محمد گلدوی همانند رزمندگان دوران جنگ که بخاطر دیگران روی مین و نارنجک میرفتند،تروریست مورد نظر را بغل میکند و با تلاش بسیار مانع ورودش به داخل مسجد میشود ودر این حین،آن تروریست ضامن انفجاری را میکشد و ....... 

با این فداکاری شهید محمد گلدوی حداقل ،جان ۱۵۰ نفر حفظ میشود. 

  

   

کدام مکتب اینچنین انسانی می سازد؟مکتب حسین(ع).مکتب شهدا.مکتب بسیج که چنین،نازنین،انسانهایی را زیاد به خود دیده است.   

 

 بابای شهیدم...........

  

آی مردم ایران زمین! تمام آسایشمان را مدیون نیاسودن محمد و محمدها هستیم.نه فقط در زاهدان که در جای جای ایران،فرزندان محمد و محمدهای بسیجی یتیم میشوند تا فرزندان ما آرام بخوابند.پدر محمد و محمدهای بسیجی داغ میبینند،مادرانشان می سوزند و همسرانشان خون گریه میکنند تا مبادا ما پریشان شویم. 

  

 

   

 

کدام بی انصافی این چنین فرزندانی و سربازانی را آماج تهمتها قرار میدهد؟کدام بی انصافی این مکتب را به انتقاد میگیرد؟ 

دشمن،محمد و مکتبش را خوب شناخته و برای بدنام کردنش آستین بالا زده است.  

مبادا روی لاله پا گذاریم!مبادا سربازان گمنام وطن را  که برای امنیت ما،ناامنی را به جان میخرند به جای دشمن بگیریم! مبادا اشک مادران و همسران  محمد و محمدها را بعد از شهادتشان موجب شویم! 

مراقب باشیم.  

 

محمد بسیجی! شهادتت مبارک.  

 

اما طاقت دیدن رنج دلبندانت را ندارم! 

می اندیشم به پدر پیرت.به همسر جوانت،به کودکان دلبندت. 

ما در آسایشیم.اما گویی عده ای قدر عافیت نمی دانند!!!!!!!!!!!!!!!!!!