کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

استاد شهیدم؛ جانباز شهید، عارف عظیم، دکتر محمود رفیعی، بازخواهی گشت در صبح ظهور میدانم. تا طلوع موعود... کجایی سبزترین رزمنده دنیا؟

شهید راه بصیرت؛ شهید مدافع حریم ولایت؛ مهدی رضایی

 

شهید راه بصیرت؛ شهید مدافع حریم ولایت؛ مهدی رضایی  

 

شهدای راه بصیرت، افضل شهدای انقلابند.(آقامون سیدعلی)  

 

سال گذشته، سایت پرچم، لیست نهایی کشته شده های اغتشاشات رو 33 نفر اعلام کرد(به استثنای روز عاشورا) که 6 نفر از مخالفین بودن(سه نفر تو کهریزک کشته شدن) و بقیه به غیر از یکی دونفر، به طور اتفاقی و رهگذری کشته شدن. اما می دونیم که دستهایی درکار بود تا نذاره که اسامی  کامل اعلام بشه....میدونیم که تعداد کشته ها و بهتر بگیم شهدا، بیشتر از اینه. اکثریت کشته ها، بچه های بسیج بودن که برای دفاع اومده بودن به میدون.اگر کشته شده های اتفاقی رو شهید ننامیم و مدافعین رو شهید بگیم، اسماشون اعلام نشد،  

اما اندکی صبر .... شهدا به عنایت خودشون، میان و شناخته می شن. 

 

شهید  بسیجی، مهدی رضایی  

  

داماد لرستان رأی نیاورده بود و تواین بیست سال سکوتش، دنبال انتقام گیری از رهبر انقلاب بود و اینو هم میدونیم که موسوی چقدر با آقا اختلاف داشته. اگر صحبتهای آقای حمید روحانی رو شنیده باشید در مورد موسوی؛ خواهید دید که هدف موسوی در انتخابات قدرت نبود چون می دونست که بهش نمی رسه، هدفش تنها و تنها انتقام گیری از حضرت آقا بود. عروس آذربایجان هم به فکر عقده گشاییهای فمنیستیش بود... مسلماً این مغزهای طلایی! برای اهدافشون نیاز به قربانی داشتن.... و شهید مهدی یکی از این قربانیهاست.   

 

ماجرای فتنه، شهدای زیادی داشت چه آنهایی که در همان روزهای اوج فتنه شهید شدند و چه شهدایی که  بعد ار آن به شهادت رسیدند. حتی شهدایی هستند که بعد از واقعه تاریخی 9دی به شهادت رسیدند. اما یک چیز مسلم است و آن اینکه همه این شهدا قربانی فتنه شدند و دستهای جنایت کار یزیدیان زمان و در رأس آنها موسوی و کروبی خون آشام در شهادت آنان نقش بارزی دارد. آنان شهید حریم ولایتند.

  

 

شهید مهدی رضایی  

متولد: ۱۹ /۱۰/۱۳۶۹ 

 

روزی که آدرس مزار شهید مهدی رو از دوستش گرفتم تا برم سر مزارش: اتفاقی افتاد........معنی واقعی زنده بودن شهدا رو لمس کردم.....این که شاهدند و عنایت دارند. روز یکشنبه، 7 آذر سالگرد دکتر آذرنوش؛ استاد دوران تحصیلم بود و رفته بودم سر خاکش که نزدیک گلزار شهداست. خیلی معطل شدم سر خاکش. راه افتادم به سمت گلزار که برم سر مزار شهید مهدی و کلی استرس داشتم که دیر میشه و روز غیر 5 شنبه است. البته گلزار شهدا همیشه رفت و آمد داره و نگهبانی و دژبانی خیلی خوبی هم داره که مرتب می چرخند و امنیت رو القاء میکنن اما استرس از من دور نمی شد و مرتب می گفتم که داره دیروقت میشه..... روزهای غیر 5 شنبه های گلزار، یه چیز دیگه است : آرامش و سکوت عجیبی داره............................

گفتم سر راه برم زیارت شهید امیرحسام ذوالعلی و حسین غلام کبیری که هر دو از شهدای فتنه سال گذشته هستن و تا اون موقع نرفته بودم سر مزارشون. آدرس مزار امیرحسام رو نگاه کردم: قطعه 27 و فوری پیداکردم و عرض ارادتی به شهید کردم و بعد از شدت نگرانی گفتم دیر شده دیگه ، شهید کبیری رو نمیرم. من باید به سمت راستِ قطعه 27می رفتم؛ قطعه 45 که شهید مهدی اونجاست و همون طرفی هم رفتم. اما ....  بدون اینکه اراده کنم..... به سمت چپ و سمت قطعه 55 رفته بودم و بی اراده یک دفعه ایستادم...... یک آن، دیدم سر مزار شهید حسین غلام کبیری هستم؛ جایی که تا اون موقع نرفته بودم....... شوکه شدم و های های زدم زیر گریه که : هان ای شهید! آن سوی هستی قصه چیست.....منو کشوندی اینجا و خواستی بگی که بی معرفتی نکن .... پیش اون دوستم رفتی و پیش اون یکی میخوای بری اما من چی؟؟؟ گریه کردم، گریه از نوع حسرت به حال شهدا....خاک بر سرمن.... من که عددی نیستم اما تو انقدر بزرگی و انقدر اشراف داری به دنیای حقیر ما که داشتی می دیدی که دارم دنبالتون می گردم..... نخواستی از فیض زیارتت محروم بشم........ 

 

هان ای شهیدان ! آن سوی هستی قصه چیست؟؟؟؟؟  

 

خلاصه بعدش با دو نفر دیگه  که سر مزار شهید کبیری بودن، رفتیم به قطعه 45: شهید مهدی  

 

 

  

  

به عکس شهید مهدی که نگاه کردم خیلی دلم سوخت: پاکی سیرت، موج می زد تو چهره اش؛ چطوری دلشون اومد که......... آخه اون خیلی جوونه......چهره اش داد میزنه که تازه اول جوونیشه : اونم چه جوونی : پاک و بسیجی و ولایی........... 

چی می کشه مادرش..................................................

یاد این روضه افتادم :  

چه جدل به جسم تو، دو چشم من نداره سو/پاشو علی اکبرم برای من اذان بگو/ ای بی وفا زمونه ، زمونه، زمونه/ آخه علیم جوونه ، جوونه، جوونه.....................................  

 

   

یه مورد دیگه بشنوید از عنایات همیشگی بنیاد به اصطلاح شهید و جانبازان: مهدی در قطعه ای خاک شده که خانواده شهدا رو اونجا خاک می کنن. بنیاد تا الان شهادت مهدی رو تأیید نکرده. اینجا بود که فهمیدم چرا اسمی و خبری از بقیه شهدای اغتشاشات نیست(غیر از کشته های معمولی)، نه تنها شهید اعلام نشدن حتی تو لیست کشته شده ها هم نیستن. البته شاید هم مسائل امنیتی باعث میشه. !!

 

شهید مهدی! جرمت این بود که رفته بودی که نذاری چادر از سرها بکشن....نذاری بی گناهی کشته بشه...نذاری خون شهید پایمال بشه.....نذاری به ولایت بی حرمتی بشه........

جرمت غیرته..... 

  

ما بچه مدرسه ایهای دوره جنگ، در زمان شهدای دفاع مقدس زندگی کردیم، با اینکه کم سن بودیم  اما اون دوران رو درک کردیم....تو مدرسه برای جبهه ها کمک جمع می کردیم.....روزگاری بود......گذشت اما آیا باورمون می شد که بچه هایی که حتی بعد از ارتحال امام به دنیا اومدن، شهید بشن؟..... بله، در باغ شهادت باز باز است................... 

  

بله بچه های نسل سومی امام هم رد قافله کربلا رو گرفتن و رسیدن بهش.......و اینجاست که زمان و مکان بی مفهوم می نماید......گوش کن! صدای کاروان حسین ع را می شنوی؟....همین نزدیکی است.... مهدی رسید بهش....... اما وای به حال من و امثال من.......... 

   

آی دوستای امیرحسام و حسین! آی دوستای شهدا! آی عشاق شهدا !...... قدم رنجه فرمایید: شهید مهدی، میزبان نازنینی است: قطعه45، ردیف 110، شماره 18(45/110/18)

به اعداد دقت کنید : 110 و 18، عاشق حضرت زهرا بود......................  

  

 

 

تکیه کوچک و باصفای امام حسین ع در مزار شهید حسین غلام کبیری 

 

 

 

در پاسخ قالو بلی/در وادی عشق و ولا..... 

 امیرحسام ذوالعلی/بهر ولایت شد فدا.........  

یارب به حق مصطفی/حق بتول و مرتضی 

 محشور حسام ذوالعلی/کن با شهید کربلا..... 

 

 

 

  

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید  

 

 

 

اربابیمیز حسیندی، سالاریمیز اباالفضل...

 

اربابیمیز حسیندی، سالاریمیز اباالفضل... 

  

 

یاحسین بیزدن یک سر، سلام اُلسون سنه

بیزدن ای فرزند پیغمبر، سلام اُلسون سنه 

 

آدیوا گوربان، اباالفضل

اوزون گُُلارا گوربان، اباالفضل 

 

جانّار سَنهَ پروانهَ ، جانّار سَنهَ پروانهَ

گوربانین اُلوم  عباس........گوربانین اُلوم  عباس............ 

 

 

شهید حسین احسانی(حسین کربلا) آرزو کرده بود مثل امام حسین ع سر نداشته باشه و مثل حضرت ابوالفضل ع، دست نداشته باشه..... وقتی آوردنش.....سر نداشت، دستاشم قطع شده بود و گذاشته بودن کنار پیکر بی سرش..... 

 

فدای دستهای قطع شده ات یا عباس.... 

 

 

 

ای اهل عالم،آمد محرم....

 

ای اهل عالم،آمد محرم....   

 

 

آجرک الله یا بقیة الله............................................ 

 

حسین،حسین،حسین  

 

 

تا به دروازه آن، دورترین شهر اساطیری عشق بی گمان باید رفت... 

 

تا کربلا.... 

  

جانماز روضه ها را واکنید ....... 

 

من دو رکعت گریه می خواهد دلم......

      

 

مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر ،صحرای کربلا به وسعت همه تاریخ است..... 

ای دل ! تو چه می کنی ؟ 

می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین ع جدا می کند. 

شهید آوینی 

 

   

 

به یاد شهدای فتنه سال پیش؛شهدای عاشورا....و جانبازان عاشورای 1388. 

به یاد امیر حسام ذوالعلی که روز ۱۰ دی و تنها یک روز بعد از روز تاریخی ۹ دی در اوج جوانی،محاسنش به خونش خضاب شد....و به یاد شهدایی که دستهای فتنه، مانع فاش نامشان می شود اما به عنایت خود شهدا، شناخته خواهند شد...اندکی صبر.....  

۱۰ دی اولین سالگرد امیرحسام است،حضور بر مزارش.... آرامشی خواهد بود بر دل پدر و مادری که فرزندشان،شهید محرم است..... : 

قطعه27 /ردیف 89/ شماره 9  

  

 

 

 

لعنت بر یزیدیان و هلهله کنندگان روز عاشورا.....  

 

 

یاحسین................. 

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید 

 

 

 

 

 

 

دکتر مسعود آذرنوش،استاد همچون پدر

دکتر مسعود آذرنوش،استاد همچون پدر 

 

   

 متولد 5 فروردین 1324 کرمانشاه و وفات 7 آذر 1387 تهران 

بر اثر سکته قلبی در هنگام کاوش در تپه هگمتانه

 

باز 7 آذر رسید و داغ دلم تازه شد.استاد چرا غمت برایم عادی نمیشود؟چرا هر بار که به عکست که زینت بخش اتاقم است نگاه میکنم  اشک امانم نمی دهد؟ 

 

دکتر مسعود آذرنوش از چهره های مطرح باستان شناسی در سطح بین المللی و از کم نظیرترین چهره های علمی ایران زمین. 

 

استاد من در همایشهای بین المللی به زبان شرکت کنندگان به سوالاتشان پاسخ می داد. مسلط به انگلیسی و فرانسه و آلمانی و  یونانی و آشنا به زبان روسی و فارسی باستان بود. 

   

   

هرگز تصور نمیکردم که روزی برسد و بدون حضور  شما از رساله ام دفاع کنم. چه تاریک شبی بود آن شب 5 شنبه : 7 آذر 1387،قطعاً تصمیم گرفته بودم تا با شما پایان نامه بگیرم و شنبه با شما صحبت کنم... در همین اثناء....گوشی زنگ خورد : استاد آذرنوش به رحمت خدا رفت... من شکستم .من شکستم.من شکستم.  

 

 

 استاد همچون پدر! چه عاشقانه سر کلاستان می آمدیم برعکس استاد ؟؟؟ که پدرمان را درآورد و هرچه شما عدالت داشتید او ناعدالتی داشت و هرچه شما سرشار از احترام بودید او  به ما بی احترامی می کرد،هرچه از حضور شما لذت بردیم ایشان جبران نموده و زندگی را برایمان چون دوزخ کرد... ثانیه ها را میشمردیم تا آن کلاس دوزخی تمام شود که در برابر پروژکتور می نشستیم و فقط چند نقش برجسته میدیدم و یک صدای مهیبی می گفت تحلیل کن و هرچه می گفتیم مسخره می کرد..... اما کلاس شما استاد مملو از انضباط و ...اینکه از شما علم آموختیم بخصوص من که از دنیای علوم اجتماعی و برنامه ریزی شهری به دنیای زیبای باستان شناسی آمده بودم چقدر از شما آموختم..... علم آموختم همراه با انضباط و تعهد و تعهد و تعهد ..... 

 

 

استاد همچون پدر! یادتان هست که سر کلاس از ما قول گرفتید که اسراف نکنیم و آب کم مصرف کنیم حتی روشی برای شستن ظرفها یادمان دادید. شما انقلابی نبودید اما حرفتان آویزه گوشم است: بچه ها ما هر مشکلی هم که داشته باشیم به خودمون مربوطه و شما باید در برابر دشمنان از کشورتان دفاع کنید. 

  

استاد همچون پدر! یادتان هست که می گفتید که دوره شکوهمند اشکانی خیلی مظلوم واقع شده اما شما باید تلاش کنید و سایتهای اشکانی رو کشف کنید و روح من از مزارم میاد بیرون و شمارو تماشا میکنه که دارید افتخارات رو  حفاری می کنید. 

 

استاد همچون پدر! در اولین جلسه بعد از عید پرسیدید بچه ها کجا رفتید؟ من فوری گفتم :زیارت جبهه های جنوب و شما گفتید احسنت کجاها می برن و من گفتم: شلمچه،طلائیه،اروندکنار،فکه،دهلاویه،دوکوهه،پادگان حمید و .... وشما گفتید چقدر عالی که فراموش نشه اون روزها و اون انسانها و اون افتخارات. 

 

استاد همچون پدر! شما باستان شناسی مارو علمی کردید و برای میراث فرهنگی خط و خطوط علمی تعریف کردید.  

 

استاد قرار بود شهر  بیشابور رو حفاری کنید...حیف و صد حیف..... 

 

استاد همچون پدر! با اشکهام میگم بهتون که شما مرجع من در این علم بودید و همیشه به حرفهای شما استناد می کردم...اما بعد از شما دیگه راجع به نظریات و حفریات جدید دیگه به کی استناد کنم؟ حرفهاتون رو دربست قبول داشتم ،شما ثابت کردید که تپه هگمتانه سایت اشکانی است نه مادی اما بعد از شما دوباره زمزمه های دیگر جان گرفت،شما ثابت کردید که برخی گوردخمه های نقش برجسته دار کرمانشاه اشکانی است نه مادی.ثابت کردید که معبد آناهیتا ساسانی است نه اشکانی. 

استاد چون شما گفته بودید که آب گیری سد سیوند خطرناک نیست؛من میپذیرم.  

 

 

دکتر مسعود آذرنوش یک میهن پرست واقعی.استاد به تمام دوران میهنش افتخار می کرد نه مثل عده ای بیسواد که یا فقط قبل اسلام را می خواهند یا فقط بعد اسلام را. 

 

استاد یه بار سرکلاس به شدت عصبانی شدید و توپیدید به ما که چرا دنبال علم و دانش نمیریم ؟چرا ایرانی که چند برابر اروپایی هوش و استعداد داره از اون عقبتره؟و ... 

استاد همچون پدر! چقدر از نامردیها در رنج بودید که به قول دکتر زاهد : آذرنوش سخت زیست چون انسانهای بزرگ زیاد میفهمند و سخت زندگی می کنند. 

 

استاد همچون پدر! یادتونه چقدر از فرهنگ اصیلمان صحبت میکردید و از آشپزخانه اوپن ایراد میگرفتید که مغایر فرهنگ اسلامی ایرانی است و ... 

 

استاد همچون پدر! زندگی راحت در غرب را رها کردید حتی به قیمت جدایی از خانواده تان که اروپایی بودند به عشق ایران.... ایران...........(همسر استاد اتریشی و فرزندانش بنامهای فرهنگ و شیرین متولد ایران اما بزرگ شده فرانسه بودند.)   

 

استاد همچون پدر! عادتم شده که همیشه آمدن سرمزار شما را با عطر شهیدان توأم کنم: مزارتان پشت گلزار شهداست ،به شهدای میهنمان سپرده ام که هوایتان را داشته باشند. 

 

استاد همچون پدر! انضباط و وقت شناسی شما که زبانزد بود را الگو قرار داده ام. 

 

برعکس گفته های بعضیها!! که استاد را بواسطه نمره های کمی که می گرفتند تخطئه می کردند اما استاد سرش میرفت عدالتش نمی رفت و به این دلیل در قلبم ماندگار است. 

 

آنچه از باستان شناسی آموختم از شما آموختم.استاد همچون پدر! یادم نرفته که قول داده ام راهتان را عاشقانه ادامه دهم هرچند که در جو آلوده به حسادت و زیراب زنی باستان شناسی غریب می نمایم... اما من در تلاشم.... 

 

ایرانی بمانم همراه با علم و تعهد و دشمن شناسی و فرهنگ دوستی میهنم و اینکه انسان باشم و به تمام ارزشهای دینم و میهنم پایبند باشم :این است آنچه استاد آذرنوش می خواست.

 

  

{ این هم دل نوشته دوست عزیزم خانم نسرین رضابیگی که در مراسم خاکسپاری استاد قرائت شد و با بند بندش سوختیم: 

 

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد/در دام مانده باشد صیاد رفته باشد 

 

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله /در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد 

 

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد/شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد 

 

از آه دردناکی سازم خبر دلت را /وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد 

 

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا/مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد 

 

خبر آنقدر غیر منتظره بود که همه را در حیرت و شگفتی فرو برد.هرکس که یکبار او را دیده بود هیچگاه نمی توانست یک لحظه تصور کند که این گامهای تند و مصمم و عاشق روزی از حرکت باز ایستد.وای بر ما! وای بر ما که یگانه گوهر باستان شناسی ایران و جهان در دوران ما و در کنار ما بود و خواب غفلت مارا ربوده بود.چه خیال باطلی! شاید فکر می کردیم همیشه او را داریم ،رویای شیرینی که دیگر پایان پذیرفته بود و بیدار شدنی بیهوده  با کابوسی تلخ! چشمانی که چه دیر باز شد! چرا که هرچه گشت او را به خود ندید،تنهاترین باستان شناس روزگار،عاشقی که با نیروی عشق به ایران ،عشق به فرهنگ و تمدن و عشق به انسانها می سوخت و آب میشد تا شعله وجودش ظلمانی ترین و تاریک ترین شبهای تاریخ ایران باستان را روشن کند. 

آری دکتر مسعود آذرنوش،آذر جاودانه علم باستان شناسی، آسمان را به جای زمین برای درخشیدن انتخاب کرد تا تنهاترین چیزی که برایش باقی مانده بود یعنی حیات فانی و جسم خاکی اش را نیز تقدیم خاک ایران زمین کند.} 

 

  

استاد همچون پدر ! در باورم جاودانه ای. 

 

 

استاد من در قطعه نام آوران بهشت زهرا آرمیده است به انتظار محشر. 

 

بر مزارش نوشته اند :  

 

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه 

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت 

خدایش بیامرزاد و او را بهشت برین بهر باد 

استاد فرهیخته،پژوهشگر و باستان شناس : دکتر مسعود آذرنوش

 

  

استاد قرارمون فردا سر مزارتون: 7 آذر  با یاد شهیدان میهنم که در نزدیکی شما هستند.روحت قرین آلاله های وطنم: شهیدان 

 

لطفاً فاتحه و صلوات..... 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید  

 

 

 

 

 

مردی،مردانگی،عزت،غیرت،انسانیت = مکتب مردمی بسیج

مردی،مردانگی،عزت،غیرت،انسانیت = مکتب مردمی بسیج

  

امام خمینی : در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجیم. 

 

بسیجی بودن به کارت و عضویت نیست که بسیاری از ما بسیجیان کارتی نداریم و جایی ثبت نیستیم اما بسیجی هستیم و مفتخر به نامی که یادگار شهداست. بسیج یک مرام است که مرام نامه آن را شهدا با خون امضاء کرده اند. 

  

 

 

 

به یاد شهدای بسیجی فتنه و اغتشاشات : شهید حسین غلام کبیری و امیرحسام ذوالعلی و مهدی رضایی و .....به یاد آنان که مدافعان حریم ولایت بودند.به یاد آنان که مظلومانه در شهر که نه در میدان نبرد جبهه،به خون غلطیدند.به یاد محاسن خضاب شده به خون امیرحسام،به یاد سر شقه شده و پیکر تکه تکه مهدی،به یاد پیکر له شده حسین در زیر ماشین و ..... به یاد بانوانی که شهید حجاب شدند در فتنه.

به یاد تمام کسانی که از خود گذشتند برای ما. 

 

آنان که امروز دم از تمدن و وطی پرستی میزنند و در گذشته ها مانده اند  و  ایران ایرانشان گوش فلک را کر میکند.... هیچ نمیدانند که وطن پرستان واقعی همان بسیجیانی بودند که میهنمان را در برابر اعراب صدامی،رهایی بخشیدند....  

راستی آن که هرگز در هیچ صحنه مبارزه ای برای میهن حضور نداشته چگونه ادعای میهن پرستی میکند؟!   

آن که هیچ ارادتی به شهدا و ایثارگران ندارد و شهدا را،شهدای ملی با شور ملی معرفی میکند چگونه ادعای میهن پرستی میکند؟! 

 

آن که نمیداند که جز در سایه روحیه عاشورایی مقاومت در شرایط طاقت فرسای جنگ ممکن نبود چگونه ادعای میهن پرستی می کند؟!  

 

چگونه در تیرماه در جزیره مجنون می توان جنگید در گرمای 55 درجه با انواع جانوران و پشه های موذی و تشنگی و  محاصره و تیر و ترکش و شیمیایی و کمبود و نبود مهمات؟ 

 

چگونه می توان 10 نفره در مقابل 200 وحشی در بلوار کشاورز و میدان ولیعصر و پل کریمخان ایستاد؟ جایی که یگان ویژه هم فرار کرده بود،باید بسیجی باشی تا نلرزی..... بسیجی باشی و با قمه شقه ات کنند،با چاقو تکه تکه ات کنند.بسیجی به عمل است؛ آن بانویی که مدافع و سپر برادر و خواهرش میشود در برابر هجوم و کتک بی حیا جماعت  و برای آسبب ندیدن او خود را در معرض آسیب قرار میدهد بسیجی است حتی اگر چادر نداشته باشد..... 

شهیده  راشل کوری آمریکایی برای من یک الگوی یک زن بسیجی است.... کسی که جانش را برای انسانیت و انسانها میدهد. 

  

بسیج یک مکتب جهانی است که اعضای آن انسانهای آزاده اند. 

 

آینده از آن ایران است همان چیزی که مکتب صهیونیست،همانند خواب آشفته اجداد فرعونیش از آن هراس دارد. 

چه کسانی میهن را و ایران را برای ما حفظ کردند؟! بسیجیان امام.   

 

دشمن در پیچ و خم های جنگ نرم ،مهم ترین نیروی مردمی مدافع میهن را نشانه گرفته است : بسیج.بسیجی بزرگترین مدافع ایران. 

 

آنانکه می پندارند بسیجی عضو بسیج است و بس،در خوابی توهمی به سر می برند.هر جا که خطری هست بسیجی هست هرجا که فریاد عدالتی به پاست بسیجی هست هرجا که مظلومی فریاد میزند  بسیجی هست...هرجا که خطری هست بسیجی هست..... و دست آخر بسیجی ،خود،قربانی بی عدالتی می شود.  

 

من ایراینیم،من بسیجیم،من از پیچاپیچ هزاره ها تا کنون ایرانی بودم و ایرانی می مانم،  

نیاکانم پاک بودند و راستین،من موحدزاده ام،من کورش زاده ام.نه آن کورشی که عده ای بی دین ،می خواهندش،همان کورش واقعی که قابل مصادره نیست،من ذوالقرنین زاده ام،من از نسل اهوراییان میهنم،،من از پیچاپیچ هزاره ها تا کنون ایرانیم،من بسیجیم.چون از هزاران سال پیش تا کنون موحد بوده ام اینک بسیجی شده ام.............. 

 

مفتخر به نامی که یادگار شهداست. 

 

شهید همت در پوتین بسیجی آب خورد.... بسیج دانشگاهی است که اساتیدش شهید همتها بودند................... 

 

شهید آوینی گفت:  بسیجی ها دلباخته ی حقند و ما دلباخته ی بسیجی ها هستیم.آنها سربازان امام زمان و پیوستگان به او هستند.و تو اگر در جستجوی موعود خویش هستی او را در میان سربازانش بجوی...
 

بسیج یادگار شهداست..............ان شاالله که بسیجی بودن را بیاموزیم...........

 

همچنان بسیجی مانده ام تا ..... ظهور موعود....   

 

 

جانم به فدای یک لحظه عمر تو رهبر...........  

 

 

 

 

لطفا برای کامنت گذاشتن به بالای پست مراجعه کنید